شرح قهر و لطف الهی در مثنوی
اگر از دیدگاه روشن به جنگها و صلحهای ما نگریسته شود، معلوم میگردد که این پدیدههای متضاد هیچ کدام از ما نیست بلکه از لطف و قهر الهی ناشی شده است. پس اگر با دیدهی باطنی به تضاد حاکم بر طبیعت نگاه کنی همه از جانب
مؤلف: محمدرضا افضلی
جنگ ما و صلح ما در نور عین *** نیست از ما هست بین اصبعین
پس بنای خلق بر اضداد بود *** لاجرم ما جنگییم از ضر و سود
ما به بحر تو ز خود راجع شدیم *** وز رضاع اصل مسترضع شدیم
در فروغ راهای مانده ز غول *** لاف کم زن از اصولای بیاصول
هست احوالم خلاف همدگر *** هر یکی با هم مخالف در اثر
چون که هر دم راه خود را میزنم *** با دگر کس سازگاری چون کنم
موج لشکرهای احوالم ببین *** هر یکی با دیگری در جنگ و کین
می نگر در خود چنین جنگ گران *** پس چه مشغولی به جنگ دیگران
یا مگر زین جنگ حقت وا خرد *** در جهان صلح یک رنگت برد
اگر از دیدگاه روشن به جنگها و صلحهای ما نگریسته شود، معلوم میگردد که این پدیدههای متضاد هیچ کدام از ما نیست بلکه از لطف و قهر الهی ناشی شده است. پس اگر با دیدهی باطنی به تضاد حاکم بر طبیعت نگاه کنی همه از جانب حق خواهی یافت. آفرینش این جهان مادی و عنصری بر پایهی مقابل اضداد و ترکیب و آمیزش آنهاست و این جنگ هنگامی پایان میپذیرد که این هستی عنصری فنا شود و روح به هستی مطلق بپیوندد. مولانا روی به پروردگار دارد. بحر تو یعنی هستی مطلق پروردگار.
خدایا! ما خودیها و خودپرستیها را رها کردیم و به تو بازگشتیم و از سرچشمهی هستی حقیقی شیر خوردیم. «مسترضع» نوزادی که شیر میخواهد و بندهای که خواستار شیر اسرار عالم غیب باشد، باید خود را از شیر هوای نفس و بهرههای دنیای باز گیرد. ای کسی که به واسطه وسوسه شیطانی در بیراههها ماندهای وای عاری از حقیقت! این قدر از حقیقت دم نزن. احوال درونی من نیز مختلف است. اصل تضاد نه تنها در عناصر و پدیدههای جهان حاکم است بلکه بر فعالیتهای روانی انسان نیز سیطره دارد. وقتی من در هر لحظه با خود در ستیزم، چگونه میتوانم با دیگری در صلح و آشتی باشم؟ به موج سپاهیان حالات درونم بنگر که هر یک با دیگری در جنگ و ستیز است. به چنین جنگ سنگینی که در درون تو برپا شده است توجه کن، چرا به جنگ با دیگران مشغول شدهای؟
تو خود به تنهایی نمیتوانی بر تضادهای درونی و روانیات غالب آیی، مگر به مدد حضرت حق. تنها با عنایات ربّانی میتوانی خود را از چرخهی اضداد برهانی و به دارالسلام درآیی. جهان صلحِ یک رنگی، عالم واصلان به حق است که در آن، جنگی و رنگی نیست و نفس، حکومتی ندارد تا جنگ بیفزاید.
آن جهان جز باقی و آباد نیست *** زآنکه آن ترکیب از اضداد نیست
این تفانی از ضد آید ضد را *** چون نباشد ضد نبود جز بقا
نفی ضد کرد از بهشت آن بینظیر *** که نباشد شمس و ضدش زمهریر
هست بیرنگی اصول رنگها *** صلحهای باشد اصول جنگها
آن جهان است اصل این پرغم وثاق *** وصل باشد اصل هر هجر و فراق
این مخالف از چهایمای خواجه ما *** و از چه زاید وحدت این اعداد را
زآنکه ما فرعیم و چار اضداد اصل *** خوی خود در فرع کرد ایجاد اصل
گوهر جان چون ورای فصلهاست *** خوی او این نیست خوی کبریاست
جنگها بین کان اصول صلحهاست *** چون نبی که جنگ او بهر خداست
غالب است و چیر در هر دو جهان *** شرح این غالب نگنجد در دهان
آب جیحون را اگر نتوان کشید *** هم ز قدر تشنگی نتوان برید
آن جهان، جهان بقا و عمران است، زیرا بافت آن از اضداد تشکیل نشده است. هرگاه ضدی در میان نباشد چیزی جز بقا و جاودانگی وجود نخواهد داشت. از این جامعلوم میشود که جهان آخرت از عناصر این جهانی تشکیل نیافته و انهار و اشجار بهشت از جنس دنیوی نیست، و إلا در معرض فساد و تباهی قرار خواهد گرفت و این با خلود نعیم آن جهان سازگاری ندارد. خداوند بیهمتا، وجود اضداد را در بهشت نفی کرده و فرمود: در بهشت نه از خورشید خبری هست و نه از سرمای سخت. اشاره دارد به آیه 13 سوره دهر: (لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً)؛ نبینند در بهشت خورشیدی و نه سرمای سوزانی.
اصل همهی رنگها بیرنگی است. صلحها نیز اساس همهی جنگهاست، یعنی حقیقت، فی حدِّ ذاته، بیرنگ و بیتعیّن است و چون از طریق موجودات و انسانها منعکس میشود کثیر و متعدد مینماید. اساس ماتمکدهی دنیا فراق از آن جهان است. اصل هر هجران و فراقی نیز وصل است. رنج فراق به این دلیل معنا پیدا میکند که عاشق به وصال معشوق میاندیشد و در برابر وصال، فراق دردناک. جان سخن این است که باید اصل این جهان را در آن هستیِ مطلقِ جاودانه یافت. ما پدیده حاصل از عناصریم و اختلاف و جنگ عناصر متضاد، در درون ما، تضاد و تناقض پدید میآورد. روح قدسی چون در ماورای عناصر مادی و طبیعی قرار دارد، از آن عناصر تأثیر نمیپذیرد و مایه نمیگیرد، بلکه از اخلاق و صفات الهی سرچشمه میگیرد. جنگ عناصر و اضداد و سود و زیان، این جهانی نیست و در راه صلح و آرامش حقیقی است. مانند جنگ پیامبران که برای از میان رفتن جنگ و تفرقه میجنگند. پیامبران الهی در هر دو جهان چیره و غالب هستند و مسلماً شرح اوصاف چنین شخصیتی در بیان نمیگنجد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
پس بنای خلق بر اضداد بود *** لاجرم ما جنگییم از ضر و سود
ما به بحر تو ز خود راجع شدیم *** وز رضاع اصل مسترضع شدیم
در فروغ راهای مانده ز غول *** لاف کم زن از اصولای بیاصول
هست احوالم خلاف همدگر *** هر یکی با هم مخالف در اثر
چون که هر دم راه خود را میزنم *** با دگر کس سازگاری چون کنم
موج لشکرهای احوالم ببین *** هر یکی با دیگری در جنگ و کین
می نگر در خود چنین جنگ گران *** پس چه مشغولی به جنگ دیگران
یا مگر زین جنگ حقت وا خرد *** در جهان صلح یک رنگت برد
اگر از دیدگاه روشن به جنگها و صلحهای ما نگریسته شود، معلوم میگردد که این پدیدههای متضاد هیچ کدام از ما نیست بلکه از لطف و قهر الهی ناشی شده است. پس اگر با دیدهی باطنی به تضاد حاکم بر طبیعت نگاه کنی همه از جانب حق خواهی یافت. آفرینش این جهان مادی و عنصری بر پایهی مقابل اضداد و ترکیب و آمیزش آنهاست و این جنگ هنگامی پایان میپذیرد که این هستی عنصری فنا شود و روح به هستی مطلق بپیوندد. مولانا روی به پروردگار دارد. بحر تو یعنی هستی مطلق پروردگار.
خدایا! ما خودیها و خودپرستیها را رها کردیم و به تو بازگشتیم و از سرچشمهی هستی حقیقی شیر خوردیم. «مسترضع» نوزادی که شیر میخواهد و بندهای که خواستار شیر اسرار عالم غیب باشد، باید خود را از شیر هوای نفس و بهرههای دنیای باز گیرد. ای کسی که به واسطه وسوسه شیطانی در بیراههها ماندهای وای عاری از حقیقت! این قدر از حقیقت دم نزن. احوال درونی من نیز مختلف است. اصل تضاد نه تنها در عناصر و پدیدههای جهان حاکم است بلکه بر فعالیتهای روانی انسان نیز سیطره دارد. وقتی من در هر لحظه با خود در ستیزم، چگونه میتوانم با دیگری در صلح و آشتی باشم؟ به موج سپاهیان حالات درونم بنگر که هر یک با دیگری در جنگ و ستیز است. به چنین جنگ سنگینی که در درون تو برپا شده است توجه کن، چرا به جنگ با دیگران مشغول شدهای؟
تو خود به تنهایی نمیتوانی بر تضادهای درونی و روانیات غالب آیی، مگر به مدد حضرت حق. تنها با عنایات ربّانی میتوانی خود را از چرخهی اضداد برهانی و به دارالسلام درآیی. جهان صلحِ یک رنگی، عالم واصلان به حق است که در آن، جنگی و رنگی نیست و نفس، حکومتی ندارد تا جنگ بیفزاید.
آن جهان جز باقی و آباد نیست *** زآنکه آن ترکیب از اضداد نیست
این تفانی از ضد آید ضد را *** چون نباشد ضد نبود جز بقا
نفی ضد کرد از بهشت آن بینظیر *** که نباشد شمس و ضدش زمهریر
هست بیرنگی اصول رنگها *** صلحهای باشد اصول جنگها
آن جهان است اصل این پرغم وثاق *** وصل باشد اصل هر هجر و فراق
این مخالف از چهایمای خواجه ما *** و از چه زاید وحدت این اعداد را
زآنکه ما فرعیم و چار اضداد اصل *** خوی خود در فرع کرد ایجاد اصل
گوهر جان چون ورای فصلهاست *** خوی او این نیست خوی کبریاست
جنگها بین کان اصول صلحهاست *** چون نبی که جنگ او بهر خداست
غالب است و چیر در هر دو جهان *** شرح این غالب نگنجد در دهان
آب جیحون را اگر نتوان کشید *** هم ز قدر تشنگی نتوان برید
آن جهان، جهان بقا و عمران است، زیرا بافت آن از اضداد تشکیل نشده است. هرگاه ضدی در میان نباشد چیزی جز بقا و جاودانگی وجود نخواهد داشت. از این جامعلوم میشود که جهان آخرت از عناصر این جهانی تشکیل نیافته و انهار و اشجار بهشت از جنس دنیوی نیست، و إلا در معرض فساد و تباهی قرار خواهد گرفت و این با خلود نعیم آن جهان سازگاری ندارد. خداوند بیهمتا، وجود اضداد را در بهشت نفی کرده و فرمود: در بهشت نه از خورشید خبری هست و نه از سرمای سخت. اشاره دارد به آیه 13 سوره دهر: (لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً)؛ نبینند در بهشت خورشیدی و نه سرمای سوزانی.
اصل همهی رنگها بیرنگی است. صلحها نیز اساس همهی جنگهاست، یعنی حقیقت، فی حدِّ ذاته، بیرنگ و بیتعیّن است و چون از طریق موجودات و انسانها منعکس میشود کثیر و متعدد مینماید. اساس ماتمکدهی دنیا فراق از آن جهان است. اصل هر هجران و فراقی نیز وصل است. رنج فراق به این دلیل معنا پیدا میکند که عاشق به وصال معشوق میاندیشد و در برابر وصال، فراق دردناک. جان سخن این است که باید اصل این جهان را در آن هستیِ مطلقِ جاودانه یافت. ما پدیده حاصل از عناصریم و اختلاف و جنگ عناصر متضاد، در درون ما، تضاد و تناقض پدید میآورد. روح قدسی چون در ماورای عناصر مادی و طبیعی قرار دارد، از آن عناصر تأثیر نمیپذیرد و مایه نمیگیرد، بلکه از اخلاق و صفات الهی سرچشمه میگیرد. جنگ عناصر و اضداد و سود و زیان، این جهانی نیست و در راه صلح و آرامش حقیقی است. مانند جنگ پیامبران که برای از میان رفتن جنگ و تفرقه میجنگند. پیامبران الهی در هر دو جهان چیره و غالب هستند و مسلماً شرح اوصاف چنین شخصیتی در بیان نمیگنجد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}